سلامشهریار رو فقط همین چند روز دوست دارم هوایش خنک و خوبه و درخت هایش پر از شکوفه های سفید و صورتی کم رنگ و پررنگ یاس های زرد هم غرق در گل هستند سر ظهر از کلاغ ها هم خبری نیست فقط گنجشک ها اون دور دورها لابه لای درخت ها با هم حرف می زنند و جیک جیک می کنند.خلاصه که نشستم یک گوشه از بهشت انگار.مامان و خاله یک عالمه لباس و سبزی خشک نخود و لوبیا و ماکارونی و روغن و رب و آرد و شکلات و شیرینی برای مجیر و خانواده اش آوردند هایده خانم هی میره و می یاد کیسه پلاستیکی ها رو میبره و دوهزار و سیصد بار تشکر میکنه،این خانواده واقعا وفادار هستند همیشه توی همه مراسم های ما پای کار بودند هیچ وقت زیاده خواهی نکردند جالبه که همه خانواده هم دوستشون دارند قدرشناسند دخالت نمی کنند حرف بی جا نمی زنند توقع بیجا ندارند و همیشه همیشه همیشه هم همراه هستند.نشستم توی آفتاب باحال بهاری و موهام رو سپردم به دست نسیم خنکی که پوست صورتم رو قلقلک میده مامان و خاله دارن وسیله جا به جا می کنند بابا و شوهر خاله ام هم نمی دونم پای کدوم درخت ایستادند و دارن نظر کارشناسی و کشاورزی می دهند هایده خانم میگه هوا عالیه ولی خوب کاری نکردید موهاتون رو کوتاه کردین حیف نبود اون همه موی بلند رو قیچی کردید؟؟ دست میکشم توی موهام و با لبخند میگم حیف از عمر و جوونی هایده خانم ولی خدایی موهام خراب شده بود،کوتاهشون کردم که تقویت بشوند با تعجب نگاهم میکنه و میگه خانم دکتر مگه مو خراب میشه میگم آره دیگه هی رنگ روی رنگ گذاشته بودم موهام پوسیده شده بود باید به مو رسید تقویتش کرد ولی این کار رو نکردم موهام خراب شد مجبور شدم کوتاهش کنم توی چشم هایش می خونم که اصلا متوجه حرف هام نمیشه میگم ول کن مهم نیست باز موهام بلند میشه لخت باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:13